آیدینآیدین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
آیساناآیسانا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

آیدین و آیسانا

عکس

مامانی از بس بهت قول دادم عکساتو بزارم و نشد حسابی بد قول شدم آخه اصلا وقت ندارم از بین عکسات انتخاب کنم  برا همین میخوام هر وقت کسی بیاد خونمون ازش بخوام بین عکسای تولدت تا الان انتخاب کنه منم برات بزارم به جز عکسای مسافرت یاسوج که جدا برات میزارم  (از این به بعد عکسا رو به روز برات میزارم جوجوی من) این کارو با عمو فرزاد شروع کردیم البته یه چنتایی هم خودم اضافه کردم 24 فروردین 92 (دو روز بعد از تولد):   بقیه عکسا در ادامه مطلب:           14 شهریور 92: شهریور 92: یک مهر ...
22 مرداد 1393

16 ماهگی و مروارید هشتم

سلام سلام صدتا سلام 1300 تا سلام 16 ماهگیت مبارک عزیز دل مامان  چه زود گذشت انگار همین دیروز بود که صدای نازنینت در گوشم طنین انداز شد و صورت ماهت نمایان 489 روز از تولد تو میگذره قند عسلم   دو روز پیش هم هشتمین دندون فرشته کوچولوی من نمایان شد البته از یه هفته پیش تب خیلی خیلی شدیدی داشتی و من هر دو ساعتی 15 قطره استامینوفن بهت میدادم اما تبت آنچنان شدید بود که احساس میکردم استامینوفنه اصلا اثر نداره  یه قطره  رو تو دو روز تموم کردی بعضی وقتا میترسیدم مسموم شی اما از ترس اینکه خدای نکرده تشنج کنی بازم بهت میدادم خلاصه هفته سختی رو پشت سر گذروندی ال...
22 مرداد 1393

خاطرات این روزهای آیدین

سلام آیدین جونم امشب اومدم تا از این روزا برات بنویسم نفسم درسته روز به روز شیطون تر میشی اما روز به روز برای مامان عزیز و عزیزتر میشی قند عسلم یه هفته ای میشه که جمله میگی اونم چه جمله هایی و چقدم تند تند حرف میزنی که فقط خودت میدونی چی میگی و بس!!!! موبایلو برمیداری و آنچنان حرف میزنی که آدم فک میکنه واقعا داری با کسی حرف میزنی اما هر وقت کسی زنگ میزنه و میگه میخوام با آیدین حرف بزنم فقط میگی الو و میری دیگه حرف نمیزنی  اما دیروز دوبار صدای آهگ پیام گوشیمو شنیدم بعدشم صدای تو رو که با صدای بلند شروع کردی به خندیدن تا بلند شدم بیام پیشت گوشی رو زدی رو بلند گو و ب ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...
14 مرداد 1393

مسافرت وخاطرات آیدین کوچولو

سلام و صد سلام به آیدین شیرین زبون و دوست داشتنی خودم بازم شرمنده که دیر نوشتم البته توجیه خاصی برای غیبتم ندارم اما بازم میدونم تو میبخشی وروجکم خب بگذریم بریم سراغ خاطرات وروجک من در دو سه هفته گذشته بعد از اون سه تا دندونی که پشت سر هم درآوردی و خیلی خیلی اذیت شدی  شکر خدا بهتر شدی و کمتر بهانه میگیری و غذا خوردنت هم بهتر شده اما روز به روز شیطون تر میشی قند عسلم  بابایی هم از وقتی امتحاناش تموم شده بیشتر برای ما وقت میزاره  و با هم پارک میریم و شما هم که عاشق پارک رفتن و پیاده روی هستی حسابی خوش میگذرونی دو هفته قبل(پنج شنبه4/12)که  رفته بودیم شیراز بابایی کار داشت و ما رو گذاشت پارک...
29 تير 1393

مروارید هفتم

سلام شازده کوچولوی من همون طوری که گفته بودم تو این چن روزه دندونای نازت یکی پس از دیگری نمایان میشه امروز هم هفتمین دندونت نیش زده ، الهی من فدات شم که چه عذابی میکشی تا دندونات کامل شن عزیزم امروز که دیدم لثه ات قرمزه بعد که نگاه کردم دیدم بله همزمان که دندونت داره میاد بیرون لثه ات هم خون میاد و شما هم همش میگی مامان دندان و با دستت دندوناتو بهم نشون میدی ، قربونت برم پسر نازم که روز به روز تغییر میکنی و عاقلتر میشی و البته بامزه تر و دوست داشتنی تر ، هر روز صبح که بیدار میشی میگی بابا بابا هر چی من میگم بابا رفته سر کار قانع نمیشی میری همه جای خونه رو میگردی بعدش قبول میکنی که بابایی نیست بعدش میری سراغ یخچال...
5 تير 1393

مروارید ششم

سلام نی نی خوشگل مامان امروز یکی دیگه از دندونای خوشگلت نمایان شد فک کنم تا یه هفته آینده سه چهارتای دیگه از دندونات(به قول خودت دندان) پیدا شن عزیزم  وای چقد راحت میشی از درد لثه و بیحولگی آخه این روزا حتی تو خواب هم غرغر میکنی و نق میزنی و الکی بهانه میگیری ایشالا که هر چه زودتر این مرحله رو هم پشت سر بزاری وروجک من اونم تو این روزا که برای مامان یه عروسک ناز شدی باور کن  در طول روز که خیلی کم خوابت میبره ام همون نیم یا یه ساعتی هم که خوابت میبره دلم برات تنگ میشه و میگم کاشکی بیدار بودی و برام شیرین زبونی میکردی چون این روزا دوباره تکرار نمیشن پس از یه لحظه ش هم نمیشه گذشت منم این روزا خیلی خیلی بهت وابسته شدم طوری...
30 خرداد 1393

کلمات جدید

بازم سلام مامانی دیشب اینقد عجله داشتم که نکنه از خواب بیدار شی و نزاری من بنویسم که یه چنتایی از کلمات رو یادم رفت بنویسم و امروز که تکرارشون میکردی حیفم اومد که ننویسم: عَبَ(عقب) کَند(قند) دَنتا(دمپایی)   اتو آغال(آشغال) کَکی(کثیف) نا(ناز) بَ(بد) تَبا(شلوار) جیش تیپ(پیف)         ...
23 خرداد 1393

14 ماهگی

عزیز دلم 14 ماهگیت مبارک ببخش مامانی گلم که زود زود برات نمینویسم آخه سه هفته ای که اینجا نبودیم از یه هفته پیش که برگشتیم تا حالا هم از دست تو وروجک اصلا جرات نمیکنم لب تابو روشن کنم چه برسه به اینکه بخوام چیزی بنویسم خوب بگذریم یه مدت که من و پسری رفته بودیم نورآباد و جوزار تا بابایی با خیال راحت درسا رو بخونه اما بدون بابایی به هر دو مون زیاد خوش نگذشت اما گل پسرم این مدتی که جوزار بودیم هر روز ساعت 6 صبح بیدار میشد شروع میکرد به بازی , مخصوصا آب بازی که بعضی روزا تا 7 بار لباستو عوض میکردم اما چه فایده بازم میرفتی تو حیاط و آب بازی و با صدای بلند میگفتی آبی خلاصه فقط موقع صبحانه و ناهار میومدی داخل اونم به زور و با گر...
22 خرداد 1393

13 ماهگی

پسرک نازم    ماهگیت مبارک امروز میخوایم بریم نورآباد من و پسری میخوایم دو هفته اونجا بمونیم تا بابایی درساشو بخونه بعدش بیاد دنبال ما , البته دوتا خبر خوش هم برات دارم که نمیشه ننویسم خبر اول: یه هفته پیش که نتایج اولیه دکترا رو اعلام کردن عمو وحید قبول شده بود الان فقط مصاحبه اش مونده که ایشالا این مرحله رو هم با موفقیت پشت سر میزاره و سال آینده دانشجوی دکترا ی دانشگاه تهران میشه اما خبر دوم: امروز نتایج اولیه آزمون کارشناسی ارشد رو زدن و دایی مرتضی با اون همه شرایط سختی که داشت و یک ماه بستری بودن تو بیمارستان موفق شد رتبه  35 رو بدست بیاره که صد در صد دانشگاه ته...
22 ارديبهشت 1393