آیدینآیدین، تا این لحظه: 11 سال و 24 روز سن داره
آیساناآیسانا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

آیدین و آیسانا

ماجرای ماشین شارژی و دندون مامان

1393/11/11 23:46
نویسنده : مامان زینب
470 بازدید
اشتراک گذاری

سلام آیدین عسلم

هفته گذشته هفته ای با رخدادهای عجیب و غریب بود

اوایل هفته بود که متوجه شدیم سقف خونه پایینی داره آب میده و گفتن که لوله آبگرمکن ترکیده و تا وقتی که درست نشه باید آب گرم بسته بمونه و باز نشه صاحبخونمون هم گفت که من روز جمعه میام و درستش میکنم ؛ حالا ما موندیم و یه شیر آب سرد اونم تو این سرمای زمستون دوشنبه هم ماشین بابایی رو برد تعمیرگاه و بهش گفتن احتمالا تا آخر هفته باید صبر کنی تا مشکل ماشینت حل شه,  حالا من که چهارشنبه عصر نوبت دندانپزشکی دارم چکار باید بکنم و چه جوری برم خدا میدونه  

روز سه شنبه صبح بود که دایی مهدی زنگ زد و گفت که ماشینمو دیشب از تو پارکینگ خونمون دزدیدن و ما هم بسیار نگران شدیم و بابایی هرچی آشنا داشت بهش زنگ زد که هر چه زودتر پیگیری کنن تا بلکه بتونن ماشین دایی رو پیدا کنن

بالاخره روز چهارشنبه فرا رسید و بابایی ماشین آقای دهقان (همکارش) رو قرض گرفت و ما ساعت 2 حرکت کردیم به سوی شیراز وسط راه بود که بابایی گفت باید زود برگردیم چون آقای دهقان فردا رو مرخصی گرفتن که برن شهرستانشون منم خیلی ناراحت شدم که چرا ماشینشونو قرض گرفتی و بنده های خدا رو الاف کردی رسیدیم کلنیک دندانپزشکی و یکی از دندونامو پر کردم اما اون یکی که نیاز به عصب کشی داشت گفتن تا دیر وقت نوبتت نمیشه و منم که همش نگران خانواده دهقان بودم که دیرشون نشه بیخیال پر کردن اون یکی دندونم شدم و نوبت زدم برا شنبه ساعت 6 عصر و حرکت کردیم به سوی سروستون ساعت 8 رسیدیم و چون شب بود خانواده دهقان هم ریسک شب تو جاده بودن رو  نپذیرفتن و رفتنشون رو به فردا صبح موکول کردند و ما حسابی شرمنده شون شدیم  ؛ حالا نه من دندونمو پر کردم نه اونا رفتند

پنج شنبه ساعت 9 صبح  بود که بابایی زنگ زد و گفت که پلیسا ماشین دایی رو میانرود شیراز کنار یه پارک پیدا کردند و ما بسی خوشحال شدیم ظهرش هم دایی که برای کارای ماشینش اومده بود شیراز اومد خونمون و تو خیلی خیلی خوشحال شدی و دستشو گرفتی و گفتی دایی بیا اپاب(اسباب) بازی دارم و بردیش تو اتاقت و در رو بستی و وقتی من می اومدم پیشتون میگفتی مامان بلو میدون (برو بیرون) ما دالیم بازی میکنیم و بعد از رفتن دایی هم با گریه خوابت برد

 یه خوبی که داری اینه که وقتی پشت سر کسی گریه میکنی به محض اینکه بخوابی بعد از بیدار شدن اصلا سراغی از طرف نمیگیری انگار نه انگار که کسی پیشت بوده

جمعه هم که قرار بود لوله آبگرمکن رو درست کنند ساعت 8 صبح بود که شروع کردند به کندن کف آشپزخونه و خاکی شدن کلیه وسایل آشپزخونه و ساعت 4 بعد از ظهربود که موفق شدن لوله رو درستش کنند و ما پس از یه هفته سختی بتونیم شیر آب گرم رو باز کنیم  شبش هم عمه سارا و مادر جون و آقا کریشنا اومدن خونمون و تو تا تونستی با مادر جونت بازی کردی امروز صبح هم اونا رفتن و بابایی هم ظهر ماشینشو از تعمیر گاه آورد و سه تایی عازم شیراز شدیم که دندون کذایی رو پر کنیم تو راه بابایی گفت همین امروز بریم و ماشین شارژی که قرار بود برای آیدین بخریم رو ورداریم منم از خدا خواسته قبول کردم ؛ ساعت 5 بود که 2کیلومتر مانده به کلنیک توقف کردیم برای خرید ماشین حالا کدوم یکی رو انتخاب کنیم که آیدین خوشش بیاد چه رنگی باشه و چه اندازه ای باشه و همه اینها باعث شد که خرید ما تا ساعت 6 و 15 دقیقه طول بکشه (البته چون خودت همش میگفتی لِتوسblu  {لکسوس آبی} میخوام و تو اون فروشگاه همچین ماشینی نبود و بابایی هم اصرار داشت که از همینجا خرید کنیم انتخابمون خیلی سخت شد و این شد که طول کشید و من هم از این مدل زیاد خوشم نیومد اما چون خودت  یه جورایی ازش خوشت اومد منم قبول کردم) خلاصه بعد از خرید ماشین سریع رفتیم اما منشی گفت چون شما راس ساعت 6 اینجا نبودین دکتر مریض گرفته و امروز دیگه نمیتونه کار شما رو انجام بده با خواهش و تمنا از منشی اجازه گرفتیم که خودمون با دکتر صحبت کنیم حالا از اما اصرار و از دکتر قبول نکردن هیچی دوباره برگشتیم بدون اینکه کاری انجام داده باشیم

اگر اول میرفتیم سراغ دندون بعد خرید ماشین اینطوری نمیشد  شاید اگر من کمی سخت نمیگرفتم در انتخاب ماشین اینطوری نمیشد نمیدونم شایدم این دندون اصلا قصد نداره پر شه حالا هر حکمتی داشت امروزم پر نشد و دوباره نوبت زدیم برای روز دوشنبه ساعت 6 عصر اما قراره ساعت 5 اونجا باشیم تا دوباره مثل امروز نشه البته دوشنبه دیگه آخرین وقتیه که داریم چون روز سه شنبه ساعت 9 صبح برای ارتودنسی دندونام نوبت دارم و تا اون روز باید دندونم پر شده باشه

اسم این پست رو هم ماجرای ماشین شارژی و دندون مامان گذاشتم تا با دیدنش یاد امروز بیفتیم که آدم اول باید کاری رو انجام بده که در اولویته و ضروری تره

امشب هم که بابایی شیفته و تو هم بعد از کلی رانندگی با ماشین جدید خوابت برد و منم از فرصت استفاده کردم و خاطرات این هفته رو برات ثبت کردم

چنتا عکس هم از روز جمعه و ماشین شارژیت ( که البته خودت موقع عکس گرفتن خواب بودی و چنتا عکس از ماشینت گرفتم ) برات میزارم در ادامه مطلب

روز جمعه و آشپزخونه ما

و اما ماشین گل پسرم

پسندها (1)

نظرات (4)

الهام مامان علیرضا
14 بهمن 93 15:34
ای وای چقدر سخت بوده براتون توزمستون و بدون آب گرم خیلی سخته ای وای ماشین داداشتون و دزدیدند؟ حالا خدا رو شکر پیدا شد چه دندون پر کردنِ نافرجامی حالا خوب شد پسرکمون شاد شد کار خوبی کردید که ماجرا ها رو نوشتید وقتی کم کم بنویسید هیچوقت عقب نمی مونید
مامان زینب
پاسخ
سلام الهام جون آره اون یه هفته واقعا برام سخت بود دیگه کلافه شده بودم نمیدنستم آیدینو چیکارش کنم آره دزدیدن اگرچه وسایل داخلشو کامل بردن اما خدا رو شکر دزدیشون نافرجام موند بعد از 2 روز ماشینو سالم پیدا کردیم آره ماجرای دندون پر کردن منم واسه خودش داستانی شده آیدین که همیشه همه چی یهویی براش جور میشه و خدا رو شکر شاد میشه اگه خدا بخواد میخوام همینجوری بنویسم تا عقب نمونم با دیدن وبلاگ علیرضا جون بیشتر ترغیب میشم که بنویسم جای من ببوسش
الهام مامان علیرضا
14 بهمن 93 15:39
ای وای چه صحنه ای شدهدرک می کنم چقدر اذیت شدید اونم با بچه کوچیک آفرین به آیدینِ گل و عاقل که اون کنار ایستاده ماشین خوشگلش هم مبارک
مامان زینب
پاسخ
واقعا وحشتناک بود مجبور شدم کل وسایل آشپزخونه رو بریزم بیرون و بشویم البته یه خوبی که داشت این بود که دیگه آشپزخونه تمیز شد و برا خونه تکونی یه خورده راحتترم البته آیدین اون لحظه اتفاقی اونجا وایساده که منم فورا ازش عکس گرفتم و گرنه به محض اینکه کارگرا میرفتن پایین اونم میرفت و وسایلشونو برمیداشت و میگفت من میکام (میخوام) لوله دلست(درست) بکنم ممنون عزیزم قابل نداره
♥ نیکتا ♥
20 بهمن 93 16:34
سلام خاله جونم چه پسمل نااااازی دارید راستی به منم سر بزنید خوشحال میشم !
مامان زینب
پاسخ
سلام نیکتا جون شما لطف دارید به روی چشم عزیزم
مــــن
21 بهمن 93 22:15
چه قدر پسرتون عسله قربونش برم به وبم سر بزنین خوشحال میشم....
مامان زینب
پاسخ
نظر لطف شماست دوست عزیز به روی چشم