آیدینآیدین، تا این لحظه: 11 سال و 23 روز سن داره
آیساناآیسانا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

آیدین و آیسانا

نوروز غم انگیز 94

1394/1/9 0:43
نویسنده : مامان زینب
507 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرک نازم

سال نو مبارک

عذرخواهی من رو بابت غیبت یک ماه و چند روزه ام بپذیر چون  وقتی که  ولایت هستیم اصلا وقت نمیکنم به وبت سر بزنم

عید امسال رو با شادی شروع کردیم اما از 4 فروردین شادی و خوشیمون به عزا تبدیل شد

فوت عمو علی بیگ عموی بزرگ من کاملا غیر منتظره بود و شوکه کننده

قرار بود عقد دایی حسین رو 22 اسفند برگزار کنند و بابایی هم مرخصیشو تنظیم کرد که  19 اسفند از سروستون بریم  نوراباد اما 15 اسفند خبردار شدیم پسر عموی مامان نامزد دایی حسین فوت شده و مراسم عقد رو به 11 فروردین موکول کردند اما ما همون 19 هم رفتیم نوراباد و 24 اسفند عروسی افشین پسر عمه من بود که خیلی خیلی خوش گذشت و شب خوشی رو گذروندیم چون هم خیلی از اقوام رو که تقریبا یه سالی بود ندیده بودیم همه رو همون شب دیدیم  و هم جشن خیلی خوب و با شکوهی  داشت

26 اسفند هم رفتیم جوزار و 29 اسفند عروسی سکینه دختر خا له من بود که اون روز هم بارون میبارید و جشن دختر خاله هم بارونی برگزار شد

شبش هم ساعت 2 و 15 دقیقه و 14 ثانیه بامداد بود که سال نو تحویل شد و ما هم در خواب ناز به سر میبردیم امسال رو هم سال بز نامگذاری کردند و فردا صبح که بیدار شدیم به هم تبریک گفتیم و با خونواده دایی مهدی و پدر جون نادر رفتیم خونه عمو فریبرز و عمو علی بور و عمه حلیمه و عمو علی بیگ که عمه و عمو های من میشن

چه میدونستیم که روز اول سال 94 آخرین دیدار ما با عمو علی بیگ میشه  

شبش هم با دایی مرتضی اومدیم نوراباد خونه پدر جون اصغر و عید رو تبریک گفتیم و تا فردا ظهر هم اونجا بودیم و یکشنبه عصر دوباره برگشتیم جوزار

روز سه شنبه 4 فروردین ساعت 8 8و نیم صبح بود که صدای زنگ تلفن توجه ما رو جلب کرد و خاله زهرا گوشی رو برداشت اما همین که گوشی رو برداشت و سلام کرد حالش دگرگون شد و گوشی رو انداخت و سراسیمه گفت میگن عمو علی بیگ فوت شده وای چه لحظه بدی بود اون لحظه نمیدونستیم باید چیکار کنیم

 وای بمیرم اون لحظه یاد زینب دخترش افتادم که قرار بود 9 فروردین جشن عروسیش باشه.....

فورا با عمو جهان (عموی من) و پدر جون نادر رفتیم خونشون وای که چقد غم انگیز بود زینب بالای سر پدرش نشسته بود و جیق میکشید ....

5 روز دیگه قرار بود زینب با لباس سفید عروسی از پدر خداحافظی کنه اما امروز پدر با کفن سفید از دختر خداحافظی کرد برای همیشه....

خدایا چقد غم از دست دادن پدر سنگینه و سخت .....

خدایش ببخشد و بیامرزد

تا جمعه هم درگیر مراسم ختم عمو بودیم 

مراسم عقد دایی هم کنسل شد

بابایی هم که نیمه اول عید سر کار بود شنبه ظهر رسید نوراباد و شبش هم اومد جوزار یکشنبه عصر اومدیم نوراباد الان هم همه خوابیدن و من خوابم نمیبره و بعد از یک ماه دارم وبت رو به روز میکنم

خوابای خوش ببینی وروجک نازم

پسندها (1)

نظرات (1)

الهام مامان علیرضا
17 فروردین 94 18:50
سلام زینب جون سال نو مبارک خیلی ناراحت شدم ایشالا خداوند روحشون رو قرین لطف و رحمت کنه و بقای عمر شما و خانوادۀ محترم باشه سال بسیار خوبی رو براتون آرزو می کنم دوستم آیدین گلم رو می بوسم