آیدینآیدین، تا این لحظه: 11 سال و 23 روز سن داره
آیساناآیسانا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

آیدین و آیسانا

نوروز غم انگیز 94

سلام پسرک نازم سال نو مبارک عذرخواهی من رو بابت غیبت یک ماه و چند روزه ام بپذیر چون  وقتی که  ولایت هستیم اصلا وقت نمیکنم به وبت سر بزنم عید امسال رو با شادی شروع کردیم اما از 4 فروردین شادی و خوشیمون به عزا تبدیل شد فوت عمو علی بیگ عموی بزرگ من کاملا غیر منتظره بود و شوکه کننده قرار بود عقد دایی حسین رو 22 اسفند برگزار کنند و بابایی هم مرخصیشو تنظیم کرد که  19 اسفند از سروستون بریم  نوراباد اما 15 اسفند خبردار شدیم پسر عموی مامان نامزد دایی حسین فوت شده و مراسم عقد رو به 11 فروردین موکول کردند اما ما همون 19 هم رفتیم نوراباد و 24 اسفند عروسی افشین پسر عمه من بود که خیلی خیلی خوش...
9 فروردين 1394

پروژه از پوشک گرفتن

سلام آیدین عسلم هفته ی گذشته هفته تقریبا یکنواختی برای ما بود تا دیروز که شما گل پسرم پروژه ای بسیار بزرگ رو شروع کردی و اینکه تا چه اندازه در به پایان رساندن این پروژه موفق باشیم نمیدانم من هروقت از کسی میپرسیدم یا تو گوگل سرچ میزدم بهترین زمان برای از پوشک گرفتن بچه را پایان 24 ماهگی که میشه 2 سال تمام ذکر میکردند البته بودن مادرانی که میگفتن از 1 سالگی یا 1 سال و نیم اقدام به این کار کرده اند و موفق هم بوده اند اما من چون حساسیت زیادی به این دارم که نتونی خودتو کنترل بکنی و شلوارت یا فرشها رو کثیف بکنی و من مجبور شم کل خونه رو بریزم بیرون و بشورم و یا خدای نکرده صدایم را بالا ببرم و بخوام کودک دلبندم رو از خودم برنجونم...
30 بهمن 1393

خاطرات آیدین در هفته ای که گذشت

شلام گلبه ملوس این سلام رو از زبون خودت نوشتم که نمیدونم از کی و کجا یاد گرفتی و مرتب تکرار میکنی هفته گذشته هم هفته ای با کار و خستگی فراوان برای مامان و با بازی و سرگرمی زیاد برای پسری بود کار شستشوی آشپزخونه و وسایلش از یه طرف ماجرای شیراز رفتن و دندونا از طرف دیگه باعث شد که من تا امروز سراغ نت و وبلاگت نیام بالاخره روز دوشنبه بعد از اینکه بابایی از سر کار اومد و ناهار خوردیم زودی حرکت کردیم و همینجا از بابا قول گرفتیم که جایی توقف نکنیم تا برسیم کلنیک خلاصه به موقع رسیدیم و دندون کذایی پر شد و برگشتیم خونه فردا صبح زود هم دوباره رفتیم برای ارتودنسی دندونا که خدا رو شکر ارتودنسی انجام شد و برگشتیم خونه ...
20 بهمن 1393

ماجرای ماشین شارژی و دندون مامان

سلام آیدین عسلم هفته گذشته هفته ای با رخدادهای عجیب و غریب بود اوایل هفته بود که متوجه شدیم سقف خونه پایینی داره آب میده و گفتن که لوله آبگرمکن ترکیده و تا وقتی که درست نشه باید آب گرم بسته بمونه و باز نشه صاحبخونمون هم گفت که من روز جمعه میام و درستش میکنم ؛ حالا ما موندیم و یه شیر آب سرد اونم تو این سرمای زمستون دوشنبه هم ماشین بابایی رو برد تعمیرگاه و بهش گفتن احتمالا تا آخر هفته باید صبر کنی تا مشکل ماشینت حل شه,  حالا من که چهارشنبه عصر نوبت دندانپزشکی دارم چکار باید بکنم و چه جوری برم خدا میدونه   روز سه شنبه صبح بود که دایی مهدی زنگ زد و گفت که ماشینمو دیشب از تو پارکینگ خونمون دزدیدن و ما ...
11 بهمن 1393

خاطرات آخر هفته آیدین

سلام آیدین عسلم از وقتی که از نوراباد برگشته بودیم همش باید آروم بازی میکردی و دور و بر بابایی زیاد نمیرفتی تا بابا جون بتونه درساشو بخونه ، بالاخره امتحانای بابایی رئز سه شنبه 30 دی به پایان رسید و پسری و مامان اینقد راحت شدن که انگار خودشون امتحان داشتن دو شب حسابی تا تونستی با بابا جونت بازی کردی و شیطون کاری  مامان هم که نوبت دندانپزشکیشو به خاطر امتحانات بابایی یه هفته به تاخیر انداخته بود این هفته دیگه باید درمانو شروع میکرد بالاخره روز پنج شنبه صبح زود سه تایی راه افتادیم به سوی شیراز دکتر هم گفت دندون شیری رو باید بکشی  2 تا دندون هم داری که نیاز به ترمیم دارن که اول باید کار اونا رو انجام بدی بعد ارتودنسی ا...
4 بهمن 1393

مروارید سیزدهم و چهاردههم

سلام آیدین من مبارکه مبارک بازم خبر دارم براتون آیدین دراورده دوتا دندون با این دوتا دندون که دراوردی تقریبا دندونهای جلوییت دیگه رو به کامل شدنه و خنده هات روز به روز قشنگتر میشه و البته جذاب تر ایشالا که 6 تای باقیمونده رو هم به خوبی و خوشی دربیاری و اذیت نشی
3 دی 1393

شب یلدای سال 93

سلام جوجوی ناز من امسال شب یلدا جوزار خونه پدر جون نادر هستیم البته من و شما و بابایی پیشمون نیست امشب کلی بهت خوش گذشت و بعد از خوردن کلی تنقلات و طبق روال هر سال پدر جون اینا رفتیم خونه عمو علی بور که عموی بزرگ من میشه و تا آخر شب دور هم خوش بودیم ایشالا که همیشه شاد و خندون باشی پسر گلم ...
30 آذر 1393

سوختگی دست آیدین

سلام عزیزتر از جانم سلام ای همه دنیای من واقعا نمیدونم چطور برات این پست را بنویسم با اینکه  14 روز از اون شب لعنتی میگذره اما همینکه یاد اون شب و اون لحظه میافتم یه دل سیر گریه میکنم اما چه فایده ؟؟؟ کاری که نباید میشد شد وقتی یاد اون لحظه هایی می افتم که: فریاد میزدی مامان داغِ داغِ و من هیچ کاری نمیتونستم برات بکنم تو چشام نگاه میکردی و اشک از اون چشای نازت سرازیر میشد سه ساعت تمام پشت سر هم گریه میکردی توبغل هیشکی نمیرفتی و میگفتی مامان اینقد گریه کردی که از حال رفتی دیونه میشم دیونه اصلا باورم نمیشه آیدینم که هر کاری میکردم تا اشک تو چشاش نبینم 3 ساعت تمام تو...
13 آذر 1393

19 ماهگی

سلام جوجوی من 19ماهگیت مبارک جوجوی من امروز مامانی نوبت دندانپزشکی داشت میخواست دندونش که خراب شده بود رو پر کنه آقای دکتر بعد از معاینه گفت که دندونت شیریه و نمیشه پرش کرد و تنها راهش اینه که بکشیش یا به جاش دندون بکاری یا با اورتودنسی کردن دندونات جای خالی اون یکی پر میشه حالا موندیم چیکار کنیم اصلا چه جوری دندون شیری هنوز تو دهنم بوده ؟؟!! هواسم باشه همه دندونای شیری پسرم دربیاد امشب هم که پدر جون و مادر جون و عمه سارا و آقا کریشنا اومدن خونمون و تو اینقد خوشحالی که نگو  البته مادر جون و عمه سارا یه هفته ای خونمون میمونن فک کنم این هفته یکی از بهترین هفته های زندگیت میشه عزیزم آخه تو وقتی مادر جونات میان پیشت خیلی خیلی...
22 آبان 1393