آیدینآیدین، تا این لحظه: 11 سال و 23 روز سن داره
آیساناآیسانا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

آیدین و آیسانا

عکس

مامانی از بس بهت قول دادم عکساتو بزارم و نشد حسابی بد قول شدم آخه اصلا وقت ندارم از بین عکسات انتخاب کنم  برا همین میخوام هر وقت کسی بیاد خونمون ازش بخوام بین عکسای تولدت تا الان انتخاب کنه منم برات بزارم به جز عکسای مسافرت یاسوج که جدا برات میزارم  (از این به بعد عکسا رو به روز برات میزارم جوجوی من) این کارو با عمو فرزاد شروع کردیم البته یه چنتایی هم خودم اضافه کردم 24 فروردین 92 (دو روز بعد از تولد):   بقیه عکسا در ادامه مطلب:           14 شهریور 92: شهریور 92: یک مهر ...
22 مرداد 1393

راه رفتن بدون کمک برای اولین بار

امروز گل پسرم برای اولین بار تنهایی دوتا پا برداشت وای نمیدونی چه ذوقی کردم مامانی الهی من فدای اون خنده های نازت بشم خودتم چقد میخندیدی بعدشم اومدی تو بغل من شیر خوردی و خوابت برد منم از فرصت استفاده کردم و اومدم تا ثبت کنم این لحظات سر شار از شور و هیجانو بعدشم برم کارای تزیین تولدتو انجام بدم آخه تا وقتی که شازده پسر بیداره مامانش اجاز انجام هیچ کاری رو به جز بازی کردن با این وروجک شیطون نداره چون این جوجوی ناز ناراحت میشه و نق میزنه مامان هم که حاضره هر کاری بکنه تا اخم تو چهره دلبندش نبینه همه کارای خونه و کارای شخصی رو میزاره برا وقتی که آیدین خواب باشه البته اون موقع هم آروم و بی سر و صدا تا آرامش شازده کوچولو تو خواب هم به هم زده نش...
20 فروردين 1393

اولین مسافرت نوروزی با طعم آیدین

آیدینم   نفسم عشقم همه وجودم میخوام خاطرات چند روزی رو که رفته بودیم نورآباد با اتفاقاتی که رخ داد برای گل پسرم یادداشت کنم شاید روزی که این نوشته ها رو بخونی دیگه مامانی در کار نباشه که خاطره های این روزا رو برات تعریف کنه , تا هفتم که سروستان بودیم اتفاقا شبش هم بابایی شیفت بود هفتم ساعت ٩ صبح راه افتادیم ظهر که رسیدیم نورآباد رفتیم پارک جنگلی اشکان عصر رفتیم خونه پدر جون استراحت کردیم شبش هم مراسم لباس کنون عمو وحید بود تو هم کلی شیطونی کردی فرداش(هشتم) هم با عمو شهرام و عمو سیروس و عمه سارا و پدر جون اینا رفتیم دشت آلاکرمی که اون روز هم به پسر من خیلی خیلی خوش گذشت تا غروب همونجا بودیم و شما کلی بازی کردی فرداش(نهم...
16 فروردين 1393

نوروز93با آیدین

آید ین جونم سال نو مبارک   مامانی بازم شرمنده دیر نوشتم دوس دارم خاطرات روزانه تو وروجکو بنویسم اما وقت نمیکنم از دست تو شیطون , گل پسر ناز مامان 15 اسفند اولین مسافرت خارج از استانیشو رفت بوشهر وای عزیزم وقتی دوتا پای نازتو گذاشتم تو آب دریا چه ذوقی میکردی و میخندیدی و لذت میبردی دو سه روز مونده به  آخر سال هم وقتی رفته بودی داخل کمد میز آرایش مامان و  داشتی قایم موشک بازی میکردی انگشت شصت دست چپت لای در کمد گیر کرد یه کم خون اومد اما بعدش ساکت شدی من و بابایی هم بیخیال دکتر شدیم ام نیمه شب شروع کردی گریه کردن و ما مجبور شدیم ببریمت بیمارستان از انگشتت عکس گرفتن دکتر گفت نشکسته کوفته شده ب...
5 فروردين 1393

خاطرات گل پسرم

آیدین جان الان که دارم مینویسم 92/12/22 است و تو امروز یازده ماه تمام داری خیلی دوست داشتم از اولین روز تولدت این وبلاگو برات میساختم تا همه کارای با مزه تو اینجا مینوشتم و بعدا همه رو میخوندی اما حیف تا الان برام مقدور نبود , اما از امروز برات مینویسم عزیز دلم البته با خلاصه ای از خاطرات گذشته عزیز دل مامان در روز پنج شنبه تاریخ 92/01/22  ساعت 8:30 در بیمارستان ایران شیراز به دنیا اومدی  وزن هنگام تولد : 3 کیلو و  400 گرم قد :51 سانتیمتر دور سر 34 سانتیمتر من میخواستم بهت شیر خشک ندم اما تو وروجک اینقد بیحوصله بودی که از روز دوم تولدت شروع کردی به خوردن شیر خشک البته ب...
22 اسفند 1392
1