آیدینآیدین، تا این لحظه: 11 سال و 23 روز سن داره
آیساناآیسانا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

آیدین و آیسانا

18 ماهگی

سلام به وروجک ناز خودم آقا آیدین 18 ماهگیت مبارک باشه قند عسلم و چقدر این روزهای با تو بودن زود میگذرند ..... انگار همین دیروز بود که به دنیا اومدی و شدی همه دنیای من... و چقدر تو زود بزرگ میشوی عزیزکم ... و ای کاش کودکی ات تمام نشود چون من از تو سیر نمیشوم.... امروز 18 ماهگی رو به پایان رسوندی و وارد 19 ماهگی شدی جوجوی من ، برای همین امروز رفتیم بهداشت هم برای چکاب و هم برای واکسن 18 ماهگیت قدت 83 ، دور سرت  ، که گفتند نرماله اما وزنت 11کیلو و 400گرم بود که نشان از این داشت که کمبود وزن داری و برات نوبت زد برای 3 ماه دیگه اما من ...
22 مهر 1393

روز جهانی کودک

وای مردم ! روز ناز کودک است / روز سرمستی و ساز کودک است      کودک است آیینه ی دل را صفا / کودک است محصولی از عشق و وفا روز کودک مبارک . . .   کودکم      دلبندم     عزیزتر از جانم ....              آیدینم        نفسم      روح و روانم .... جهان بی خنده های تو معنا نخواهد داشت... اگر تو نباشی , هیچ بهاری - حتی اگر لبریز از شکوفه باشد - دیدن ندارد اگر تو نبودی، باران ها همه ...
16 مهر 1393

خاطرات آیدین در ماهی که گذشت

سلام آیدین جونم یک ماهی از ثبت آخرین خاطرات گل پسر من میگذره بازم ببخش مامانی که دیر نوشتم البته ما دوتا از 4 تیر رفتیم نوراباد تا 28 تیر ؛ تو این مدت هم وقت نکردم برات بنویسم اما اینقد به تو خوش گذشت که نگو یه چن روزی رفتیم جوزار خونه پدر جون نادر چن روز هم نوراباد خونه پدر جون اصغر ؛ بقیه اش هم خونه دایی مرتضی بودیم  جوزار که بودیم با خاله معصومه دوست بودی و باهاش بازی میکردی و بوسش میکردی تا وقتی که میخواستی چیزی بخوری باهاش بد میشدی و ازش دور میشدی و باهاش قهر میکردی؛ رابطه ات با پدر جون نادر بهتر شده بود و میرفتی پیشش و صبح ها که از خواب بیدار میشدی بهش سلام میکردی و باهاش یالا میزدی&nbs...
3 مهر 1393

خبرهای خوش

سلام آیدین دین دین دین  یه هفته ای وقت نکردم برات بنویسم اما در عوض خبرای خوب خوب برات دارم گل پسرم اول بگم چرا نوشتم آیدین دین دین دین : این روزا همش تو آینه خودتو نگاه میکنی و با عشوه و ناز میگی آیدین دین دین دین عمو و دایی دوست داشتنی آیدین قبول شدن هفته قبل نتایج نهایی کنکور دکتری اعلام شد و عمو وحید که تو خیلی خیلی دوسش داری دانشگاه تهران قبول شد و ما همگی خوشحال شدیم ما هم آخر هفته اسباب کشی داشتیم عمو وحید هم لطف کردن و چند روز مرخصی که داشتن اومدن کمکمون و نرفتن نورآباد هیچوقت اون صحنه یادم نمیره اما مینویسم که خودتم بعدا بخونی عزیزم ؛ وقتی درو باز کردیم و تو عمو وحیدو ...
3 شهريور 1393

عکس

مامانی از بس بهت قول دادم عکساتو بزارم و نشد حسابی بد قول شدم آخه اصلا وقت ندارم از بین عکسات انتخاب کنم  برا همین میخوام هر وقت کسی بیاد خونمون ازش بخوام بین عکسای تولدت تا الان انتخاب کنه منم برات بزارم به جز عکسای مسافرت یاسوج که جدا برات میزارم  (از این به بعد عکسا رو به روز برات میزارم جوجوی من) این کارو با عمو فرزاد شروع کردیم البته یه چنتایی هم خودم اضافه کردم 24 فروردین 92 (دو روز بعد از تولد):   بقیه عکسا در ادامه مطلب:           14 شهریور 92: شهریور 92: یک مهر ...
22 مرداد 1393

16 ماهگی و مروارید هشتم

سلام سلام صدتا سلام 1300 تا سلام 16 ماهگیت مبارک عزیز دل مامان  چه زود گذشت انگار همین دیروز بود که صدای نازنینت در گوشم طنین انداز شد و صورت ماهت نمایان 489 روز از تولد تو میگذره قند عسلم   دو روز پیش هم هشتمین دندون فرشته کوچولوی من نمایان شد البته از یه هفته پیش تب خیلی خیلی شدیدی داشتی و من هر دو ساعتی 15 قطره استامینوفن بهت میدادم اما تبت آنچنان شدید بود که احساس میکردم استامینوفنه اصلا اثر نداره  یه قطره  رو تو دو روز تموم کردی بعضی وقتا میترسیدم مسموم شی اما از ترس اینکه خدای نکرده تشنج کنی بازم بهت میدادم خلاصه هفته سختی رو پشت سر گذروندی ال...
22 مرداد 1393

خاطرات این روزهای آیدین

سلام آیدین جونم امشب اومدم تا از این روزا برات بنویسم نفسم درسته روز به روز شیطون تر میشی اما روز به روز برای مامان عزیز و عزیزتر میشی قند عسلم یه هفته ای میشه که جمله میگی اونم چه جمله هایی و چقدم تند تند حرف میزنی که فقط خودت میدونی چی میگی و بس!!!! موبایلو برمیداری و آنچنان حرف میزنی که آدم فک میکنه واقعا داری با کسی حرف میزنی اما هر وقت کسی زنگ میزنه و میگه میخوام با آیدین حرف بزنم فقط میگی الو و میری دیگه حرف نمیزنی  اما دیروز دوبار صدای آهگ پیام گوشیمو شنیدم بعدشم صدای تو رو که با صدای بلند شروع کردی به خندیدن تا بلند شدم بیام پیشت گوشی رو زدی رو بلند گو و ب ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...
14 مرداد 1393

مسافرت وخاطرات آیدین کوچولو

سلام و صد سلام به آیدین شیرین زبون و دوست داشتنی خودم بازم شرمنده که دیر نوشتم البته توجیه خاصی برای غیبتم ندارم اما بازم میدونم تو میبخشی وروجکم خب بگذریم بریم سراغ خاطرات وروجک من در دو سه هفته گذشته بعد از اون سه تا دندونی که پشت سر هم درآوردی و خیلی خیلی اذیت شدی  شکر خدا بهتر شدی و کمتر بهانه میگیری و غذا خوردنت هم بهتر شده اما روز به روز شیطون تر میشی قند عسلم  بابایی هم از وقتی امتحاناش تموم شده بیشتر برای ما وقت میزاره  و با هم پارک میریم و شما هم که عاشق پارک رفتن و پیاده روی هستی حسابی خوش میگذرونی دو هفته قبل(پنج شنبه4/12)که  رفته بودیم شیراز بابایی کار داشت و ما رو گذاشت پارک...
29 تير 1393

مروارید هفتم

سلام شازده کوچولوی من همون طوری که گفته بودم تو این چن روزه دندونای نازت یکی پس از دیگری نمایان میشه امروز هم هفتمین دندونت نیش زده ، الهی من فدات شم که چه عذابی میکشی تا دندونات کامل شن عزیزم امروز که دیدم لثه ات قرمزه بعد که نگاه کردم دیدم بله همزمان که دندونت داره میاد بیرون لثه ات هم خون میاد و شما هم همش میگی مامان دندان و با دستت دندوناتو بهم نشون میدی ، قربونت برم پسر نازم که روز به روز تغییر میکنی و عاقلتر میشی و البته بامزه تر و دوست داشتنی تر ، هر روز صبح که بیدار میشی میگی بابا بابا هر چی من میگم بابا رفته سر کار قانع نمیشی میری همه جای خونه رو میگردی بعدش قبول میکنی که بابایی نیست بعدش میری سراغ یخچال...
5 تير 1393