آیدینآیدین، تا این لحظه: 11 سال و 23 روز سن داره
آیساناآیسانا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

آیدین و آیسانا

مروارید ششم

سلام نی نی خوشگل مامان امروز یکی دیگه از دندونای خوشگلت نمایان شد فک کنم تا یه هفته آینده سه چهارتای دیگه از دندونات(به قول خودت دندان) پیدا شن عزیزم  وای چقد راحت میشی از درد لثه و بیحولگی آخه این روزا حتی تو خواب هم غرغر میکنی و نق میزنی و الکی بهانه میگیری ایشالا که هر چه زودتر این مرحله رو هم پشت سر بزاری وروجک من اونم تو این روزا که برای مامان یه عروسک ناز شدی باور کن  در طول روز که خیلی کم خوابت میبره ام همون نیم یا یه ساعتی هم که خوابت میبره دلم برات تنگ میشه و میگم کاشکی بیدار بودی و برام شیرین زبونی میکردی چون این روزا دوباره تکرار نمیشن پس از یه لحظه ش هم نمیشه گذشت منم این روزا خیلی خیلی بهت وابسته شدم طوری...
30 خرداد 1393

کلمات جدید

بازم سلام مامانی دیشب اینقد عجله داشتم که نکنه از خواب بیدار شی و نزاری من بنویسم که یه چنتایی از کلمات رو یادم رفت بنویسم و امروز که تکرارشون میکردی حیفم اومد که ننویسم: عَبَ(عقب) کَند(قند) دَنتا(دمپایی)   اتو آغال(آشغال) کَکی(کثیف) نا(ناز) بَ(بد) تَبا(شلوار) جیش تیپ(پیف)         ...
23 خرداد 1393

14 ماهگی

عزیز دلم 14 ماهگیت مبارک ببخش مامانی گلم که زود زود برات نمینویسم آخه سه هفته ای که اینجا نبودیم از یه هفته پیش که برگشتیم تا حالا هم از دست تو وروجک اصلا جرات نمیکنم لب تابو روشن کنم چه برسه به اینکه بخوام چیزی بنویسم خوب بگذریم یه مدت که من و پسری رفته بودیم نورآباد و جوزار تا بابایی با خیال راحت درسا رو بخونه اما بدون بابایی به هر دو مون زیاد خوش نگذشت اما گل پسرم این مدتی که جوزار بودیم هر روز ساعت 6 صبح بیدار میشد شروع میکرد به بازی , مخصوصا آب بازی که بعضی روزا تا 7 بار لباستو عوض میکردم اما چه فایده بازم میرفتی تو حیاط و آب بازی و با صدای بلند میگفتی آبی خلاصه فقط موقع صبحانه و ناهار میومدی داخل اونم به زور و با گر...
22 خرداد 1393

13 ماهگی

پسرک نازم    ماهگیت مبارک امروز میخوایم بریم نورآباد من و پسری میخوایم دو هفته اونجا بمونیم تا بابایی درساشو بخونه بعدش بیاد دنبال ما , البته دوتا خبر خوش هم برات دارم که نمیشه ننویسم خبر اول: یه هفته پیش که نتایج اولیه دکترا رو اعلام کردن عمو وحید قبول شده بود الان فقط مصاحبه اش مونده که ایشالا این مرحله رو هم با موفقیت پشت سر میزاره و سال آینده دانشجوی دکترا ی دانشگاه تهران میشه اما خبر دوم: امروز نتایج اولیه آزمون کارشناسی ارشد رو زدن و دایی مرتضی با اون همه شرایط سختی که داشت و یک ماه بستری بودن تو بیمارستان موفق شد رتبه  35 رو بدست بیاره که صد در صد دانشگاه ته...
22 ارديبهشت 1393

خاطرات شیطون کاریهای آیدین

پسرک نازم ببخش دیر به دیر برات مینویسم اصلا وقت نمیکنم آخه شما روز به روز شیطون تر میشی منم باید همش مواظبت باشم جدیدا در طول روز هم خیلی کم میخوابی اون یه ساعت یا دو ساعتی که میخوابی من اینقد کار دارم که اصلا وقت نمیکنم به وبت سر بزنم باور کن بعضی روزا بیش از 5 بار من خونه رو جارو میزنم اما چه فایده تو وروجک حتی برا یه ساعت هم نمیزاری خونه تمیز بمونه هر چیزی از غذا گرفته تا میوه و اسباب بازی و ...که دستت بیاد میریزی و تو خونه پهن میکنی مامان هم که جرات نداره حتی با صدای بلند بگه آیدین چون فورا گل پسر ناراحت میشه و شروع میکنه به گریه کردن مامان هم طاقت گریه یکی دونشو نداره ساکت میمونه و منتظر تا شما بری سراغ یه کار دیگه و اونجا رو ...
13 ارديبهشت 1393

تولد یک سالگی

گل بهاری من تولدت مبارک   از اینکه با 9 روز تاخیر مینویسم معذرت میخوام چون این روزا اصلا حال و روز خوبی ندارم دایی مرتضی هنوز بستریه یه روز دکترا میگن باید زانوشو عمل کنیم فرداش منصرف میشن اونم بلاتکلیف تو بیمارستان مونده هم خودش عصبی شده هم من این چند روزه اصلا نتونستم بنویسم الان هم تو خوابیدی بابایی هم شیفته منم گفتم بیام و عکسای تولدتو برات بزارم  بابایی عید پیشنهاد داد تولدتو 15هم نورآباد بگیریم که همه دور هم باشیم منم قبول نکردم و گفتم سالای بعدی شاید اما دوست دارم اولین سال تولدتو همون ساعتی که به دنیا اومدی بگیریم به همین خاطر بابایی از دست من ناراحت شد و روز تولدت همش میگفت اگه هفته قبل تولد گرفته بودیم خیلی بهت...
1 ارديبهشت 1393

راه رفتن بدون کمک برای اولین بار

امروز گل پسرم برای اولین بار تنهایی دوتا پا برداشت وای نمیدونی چه ذوقی کردم مامانی الهی من فدای اون خنده های نازت بشم خودتم چقد میخندیدی بعدشم اومدی تو بغل من شیر خوردی و خوابت برد منم از فرصت استفاده کردم و اومدم تا ثبت کنم این لحظات سر شار از شور و هیجانو بعدشم برم کارای تزیین تولدتو انجام بدم آخه تا وقتی که شازده پسر بیداره مامانش اجاز انجام هیچ کاری رو به جز بازی کردن با این وروجک شیطون نداره چون این جوجوی ناز ناراحت میشه و نق میزنه مامان هم که حاضره هر کاری بکنه تا اخم تو چهره دلبندش نبینه همه کارای خونه و کارای شخصی رو میزاره برا وقتی که آیدین خواب باشه البته اون موقع هم آروم و بی سر و صدا تا آرامش شازده کوچولو تو خواب هم به هم زده نش...
20 فروردين 1393