دیدار چند ساعته دایی حسین
امشب با این پست میشد چهارمین پستی که مامان فقط عنوانشون رو مینوشت و صفحه رو می بست اما گفت آخرش که باید بنویسم پس بهتره از همین امشب شروع کنم ، امشب این پست رو مینویسم ایشالا شبهای بعدی هم اون سه تا پست قبلی رو تکمیل میکنم آخه چن وقتیه که من و مامانی بدجور گرفتار سرماخوردگی شده ایم و کلی اذیت شدیم ، آخه سرماخوردگی تو این فصل سال و به این شدت واقعا برای همه جای تعجب داشت اصلا انگار داروها هم بی اثر شده اند بگذریم ، دیشب دایی حسین که تقریبا یک ماه و نیم میشد که ندیده بودیمش زنگ زد و گفت برای انجام کاری اومدم شیراز فردا یه سر میام پیشتون البته به همراه پدر خانم محترمشون که به واسطه حس شوخ طبعی مشترکی که با بابایی دارن ت...