آیدینآیدین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
آیساناآیسانا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

آیدین و آیسانا

خاطرات این روزهای آیدین

سلام آیدین جونم امشب اومدم تا از این روزا برات بنویسم نفسم درسته روز به روز شیطون تر میشی اما روز به روز برای مامان عزیز و عزیزتر میشی قند عسلم یه هفته ای میشه که جمله میگی اونم چه جمله هایی و چقدم تند تند حرف میزنی که فقط خودت میدونی چی میگی و بس!!!! موبایلو برمیداری و آنچنان حرف میزنی که آدم فک میکنه واقعا داری با کسی حرف میزنی اما هر وقت کسی زنگ میزنه و میگه میخوام با آیدین حرف بزنم فقط میگی الو و میری دیگه حرف نمیزنی  اما دیروز دوبار صدای آهگ پیام گوشیمو شنیدم بعدشم صدای تو رو که با صدای بلند شروع کردی به خندیدن تا بلند شدم بیام پیشت گوشی رو زدی رو بلند گو و ب ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...
14 مرداد 1393

مسافرت وخاطرات آیدین کوچولو

سلام و صد سلام به آیدین شیرین زبون و دوست داشتنی خودم بازم شرمنده که دیر نوشتم البته توجیه خاصی برای غیبتم ندارم اما بازم میدونم تو میبخشی وروجکم خب بگذریم بریم سراغ خاطرات وروجک من در دو سه هفته گذشته بعد از اون سه تا دندونی که پشت سر هم درآوردی و خیلی خیلی اذیت شدی  شکر خدا بهتر شدی و کمتر بهانه میگیری و غذا خوردنت هم بهتر شده اما روز به روز شیطون تر میشی قند عسلم  بابایی هم از وقتی امتحاناش تموم شده بیشتر برای ما وقت میزاره  و با هم پارک میریم و شما هم که عاشق پارک رفتن و پیاده روی هستی حسابی خوش میگذرونی دو هفته قبل(پنج شنبه4/12)که  رفته بودیم شیراز بابایی کار داشت و ما رو گذاشت پارک...
29 تير 1393

مروارید هفتم

سلام شازده کوچولوی من همون طوری که گفته بودم تو این چن روزه دندونای نازت یکی پس از دیگری نمایان میشه امروز هم هفتمین دندونت نیش زده ، الهی من فدات شم که چه عذابی میکشی تا دندونات کامل شن عزیزم امروز که دیدم لثه ات قرمزه بعد که نگاه کردم دیدم بله همزمان که دندونت داره میاد بیرون لثه ات هم خون میاد و شما هم همش میگی مامان دندان و با دستت دندوناتو بهم نشون میدی ، قربونت برم پسر نازم که روز به روز تغییر میکنی و عاقلتر میشی و البته بامزه تر و دوست داشتنی تر ، هر روز صبح که بیدار میشی میگی بابا بابا هر چی من میگم بابا رفته سر کار قانع نمیشی میری همه جای خونه رو میگردی بعدش قبول میکنی که بابایی نیست بعدش میری سراغ یخچال...
5 تير 1393

مروارید ششم

سلام نی نی خوشگل مامان امروز یکی دیگه از دندونای خوشگلت نمایان شد فک کنم تا یه هفته آینده سه چهارتای دیگه از دندونات(به قول خودت دندان) پیدا شن عزیزم  وای چقد راحت میشی از درد لثه و بیحولگی آخه این روزا حتی تو خواب هم غرغر میکنی و نق میزنی و الکی بهانه میگیری ایشالا که هر چه زودتر این مرحله رو هم پشت سر بزاری وروجک من اونم تو این روزا که برای مامان یه عروسک ناز شدی باور کن  در طول روز که خیلی کم خوابت میبره ام همون نیم یا یه ساعتی هم که خوابت میبره دلم برات تنگ میشه و میگم کاشکی بیدار بودی و برام شیرین زبونی میکردی چون این روزا دوباره تکرار نمیشن پس از یه لحظه ش هم نمیشه گذشت منم این روزا خیلی خیلی بهت وابسته شدم طوری...
30 خرداد 1393

کلمات جدید

بازم سلام مامانی دیشب اینقد عجله داشتم که نکنه از خواب بیدار شی و نزاری من بنویسم که یه چنتایی از کلمات رو یادم رفت بنویسم و امروز که تکرارشون میکردی حیفم اومد که ننویسم: عَبَ(عقب) کَند(قند) دَنتا(دمپایی)   اتو آغال(آشغال) کَکی(کثیف) نا(ناز) بَ(بد) تَبا(شلوار) جیش تیپ(پیف)         ...
23 خرداد 1393

14 ماهگی

عزیز دلم 14 ماهگیت مبارک ببخش مامانی گلم که زود زود برات نمینویسم آخه سه هفته ای که اینجا نبودیم از یه هفته پیش که برگشتیم تا حالا هم از دست تو وروجک اصلا جرات نمیکنم لب تابو روشن کنم چه برسه به اینکه بخوام چیزی بنویسم خوب بگذریم یه مدت که من و پسری رفته بودیم نورآباد و جوزار تا بابایی با خیال راحت درسا رو بخونه اما بدون بابایی به هر دو مون زیاد خوش نگذشت اما گل پسرم این مدتی که جوزار بودیم هر روز ساعت 6 صبح بیدار میشد شروع میکرد به بازی , مخصوصا آب بازی که بعضی روزا تا 7 بار لباستو عوض میکردم اما چه فایده بازم میرفتی تو حیاط و آب بازی و با صدای بلند میگفتی آبی خلاصه فقط موقع صبحانه و ناهار میومدی داخل اونم به زور و با گر...
22 خرداد 1393