آیدینآیدین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
آیساناآیسانا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

آیدین و آیسانا

ماهی گرین و ماهی بلو

1394/3/8 20:17
نویسنده : مامان زینب
776 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خالق هستی

بالاخره بعد از چند هفته مامان من تصمیم گرفته چند خطی برام بنویسه

این روزها تقریبا یکنواخت سپری میشه و صبح تا ظهر من و مامان تو خونه و بابا هم سرکار ، بعد از ظهرا هم معمولا یکی دو ساعتی بابا میره اداره و شبا بعد از شام میریم پارک تا آخر شب که من به زور راضی میشم که برگردیم خونه آ خه از بس سرسره بازی رو خوشم میاد دلم میخواد تا صبح بمونم و بازی کنم اما چه کنم که بابا فردا صبح زود باید بیدار شه و بیشتر از ساعت 12 شب نمیتونه تو پارک بمونه

پنج شنبه این هفته بابایی برای شرکت در آزمون کارشناسی ارشد میخواست بیاد شیراز از طرفی مامان هم نوبت دندانپزشکی داشت و این شد که ساعت 9 حرکت کردیم و بعد از اتمام کار مامان حدودای ساعت 11 ظهر بود که رفتیم بلوار چمران و غذا خوردیم و استراحت کردیم , محل برگزاری آزمون دانشگاه آزاد واحد صدرا بود رفتیم اونجا ما داخل محوطه نشستیم و مامان با خانمهایی که از شهرستان های مختلف با همسرانشون اومده بودن هم صحبت شد و اصلا متوجه نشد این دو سه ساعت چگونه گذشت بعد از آزمون هم سه تایی یه چرخی داخل شهر زدیم و بعدش هم رفتیم مجتمع خلیج فارس و حدودا ساعت 12و نیم شب بود که برگشتیم خونه

و اما ماجراهای من در طول مسیر در ادامه مطلب:

  آآااسططط

چند وقتی میشه که به محض نشستن داخل ماشین با شنیدن این جمله از مامان که میگه آیدین اگه سر جای خودت نشینی آقا پلیسه میاد جریمه مون میکنه و ماشینمون رو میبره پارکینگ محکم میچسبم به صندلی عقب ماشین و آروم آروم میگم مامان آقا پلیسه ماشینمون رو میبره پارکینگ داداش مُلتما(مرتضی)؟؟{ (آخه یکی نیست به مامان من بگه بچه 2 ساله چه میدونه جریمه و پارکینگ و این حرفها چیه) البته منم عقب ماشین رو کلا جای خودم میدونم و تازه اونجا رو جلوی ماشین فرض میکنم و میگم من جلو نشستم و شما دوتا عقب نشستین ، رانندگی رو هم صد در صد کار بابا میدونم و با وجود بابا عمرا اگر اجازه بدهم مامان رانندگی بکنه، نمونه اش همین دیروز بود که با اصرار زیاد بابا ( که شب قبل دیر خوابیده بود و صبح هم ساعت 6 بیدار شده بود و دوست داشت تا شیراز بخوابه) هم راضی نشدم مامان بشینه پشت فرمون  ، آخه نه اینکه همیشه مردها میگن به رانندگی زنها اعتمادی نیست منم میخواستم بگم من مردم دیگه }

خلاصه کم کم بلند میشم و بین صندلی مامان و بابا سر پا می ایستم اما خوب حواسم هست که ذره ای جلوتر نیام چون مامان که حواسش از من بیشتر جمع هست فورا میگه آیدین پلیس و من مجبور میشم برگردم و عقب بشینم  زمانی که مسیر بیشتر از یک ساعت بشه یه دفعه شروع میکنم به نق زدن و شکایت رو پیش بابایی مهربونم میبرم و میگم مامان نمیزاره من بیام جلو ( حالا یه ساعت پیش جلو همون عقب بود که خود آیدین نشسته بود) بابام هم که گل پسرش رو یه دنیا دوست داره فورا میگه بیا جلو بابا جونم اصلا آقا پلیسه با ما کاری نداره و اون لحظه من با سرعت برق میام جلو و تو بغل مامان جا خوش میکنم

وای مامان نمیدونه چی بگه به بابا اون مواقع فقط بهش میگه باید حتما یه برنامه آموزشی اول برای خودت بزارم بعد آیدین

بابا هم میگه آیدین هنوز کوچیکه و فعلا براش زوده که بخوای این چیزا رو بهش یاد بدی و از این حرفها... ( اما وقتی که من دوست دارم به بابا در گرفتن فرمون ماشین حین رانندگی کمک کنم یا دنده ماشین رو براش عوض کنم این بابا هست که عصبانی میشه و میگه آیدین رو بگیر نزار حواسم رو پرت بکنه موقع رانندگی یا پیشنهاد میده که دوتاتون عقب بشینید تا من با خیال راحت رانندگی بکنم) ، مامان هم میگه من که از آیدین عسلم خسته نمیشم هیچوقت اما مثلا دوست داره من رو قانون مند بار بیاره و میگه اگر به بعضی کارهایی که انجام دادنشون درست نیست عادت بکنم وقتی که بزرگتر بشم خیلی سخت تر میتوانم ترک بکنم اون عادت های نادرست را و باز هم خودم بیشتر اذیت میشم ...البته به قول خودش اگر بابایی اجازه بده ، منم بیخیال واسه خودم با آینگای (آهنگهای) ماشین که ترانه های کودکانه مخصوص خودمه میخونم و میخندم

بله این هم ماجراهای ما وقتی که سه تایی تو ماشین هستیم

دیشب هم در طول مسیر برگشت وقتی که داخل ماشین سرپا وایساده بودم گفتم بابا ماهی گرین(سبز) می خوام بابا و مامان هم تعجب کردن از تقاضای من و مامان میگفت آیدین جون تو از کجا ماهی گرین دیدی که ما ندیدیم اما من دگر بار ماهی بلو(آبی) خواستم و تعجب مامان و بابا بیشتر شد و از اونجایی که من توی جاده ها همش دارم اتوبوس ها و کامیون ها رو با رنگهاشون و با ترکیب انگلیسی و فارسی  به بقیه نشان میدهم بعد از چند دقیقه ای پدر و مادر با هوشم به این نتیجه رسیدن که آیدین میخواسته بگه bus (اتوبوس) و lorry(کامیون) بعد انگلیسی رو با فارسی قاطی کرده و برگشته به جای اتوبوس یا کامیون گفته ماهی و این شد که بابا سعی کرد تا جایی که میتونه و البته خطر نداشته باشه از اتوبوس ها و کامیون های تو جاده سبقت بگیره و تازه اگر رنگشون آبی و سبز بود که چه بهتر چون پیش خودش فکر میکرد به خواسته گل پسرش توجه کرده و موجبات خوشحالی عزیز دردونه ش رو فراهم کرده ، منم همچنان ماهی گرین میخواستم و ماهی بلو و این جریان ادامه داشت تا وقتی که من از عقب ماشین نشستن خسته شدم و پلیدم گبل مامان و با دست به صفحه کیلومتر ماشین اشاره کردم و باز تقاضای خودم را مطرح کردم و اون لحظه بود که تازه بابا ومامان متوجه منظور پسرک باهوش تر از خودشون شدن و جز خندیدن با صدای بلند هیچ چیزی نمیتونست آرومشون بکنه

با نور بالا و نور پایین زدن در شب چراغ روی صفحه کیلومتر ماشین به رنگ آبی و سبز در می آید و من شکل این چراغ رو ماهی تصور میکردم

مامان هم اسم این پست را ماهی گرین و ماهی بلو گذاشته تا با دیدنش بازم مثل دیشب خنده بر لبانش نقش ببنده و یادش بمونه که از این به بعد هر وقتی قند عسلش چیزی خواست یا حرفی زد بر اساس حدسیات خود نگوید که منظور آیدین از این کلمه یا جمله چی بوده و بر اون اساس تصمیم نگیره

امشب هم به خاطر خستگی دیروز پارک نرفتیم و من الان خوابیدم و مامان گلم برام پست میزاره

عکسهای این پست و پست های قبلی هموبه دلیل یه اشکال کوچولو فعلا تو نوبت آپ شدن باقی می مونند.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)