تولد 2 سالگی آیدین جونم
تا عشق آمد دردم آسان شد، خدا را شکر
مادر شدم ، او پاره جان شد، خدا را شکر
شوق شنیدن ریخت حتی گریه اش در من
لبخند زد ، جانم غزلخوان شد، خدا را شکر
من باغبان تازه کاری بودم اما او
یک غنچه زیبا و خندان شد، خدا را شکر
او آمد و باران رحمت با خودش آورد
گلخانه ما هم گلستان شد، خدا را شکر
سنگ صبورم، نور چشمم، میوه قلبم
شب را ورق زد، ماه تابان شد، خدا را شکر
مادر شدن یک امتحان سخت و شیرین است
دلواپسی هایم دو چندان شد، خدا را شکر
سلام دوستای گلم
منم امروز 2 ساله شدم
امسال بابایی میخواست تولدم رو نوراباد بگیره اما به دلایلی نشد و دیشب یه تولد برام گرفتن اینم بگم که یه روز مونده به تولدم بابا جونم تصمیم گرفت که 3 تا از همکاراشو که با هم دوستن رو واسه تولد من دعوت بکنه و منم خیلی خیلی خوشحال شدم چون با بچه هاشون خیلی زیاد بهم خوش میگذره
خانواده آقای بهزادی که 2 تا بچه دارن به اسم مریم و پوریا ، من با مریم خیلی دوستم و دیشب اصلا ازش جدا نمیشدم و هر جا میرفتم میگفتم ملیم بیا
خانواده آقای کریمی که آقا ابوالفضل تنها فرزندشون هست و از دوستان عزیز من هست
خانواده آقای دهقان که چند ماهی بیشتر نیست باهاشون آشنا شدیم و اونا هم 2 تا بچه به اسم های اهورا و رکسانا دارن ، و من و رکسانا همیشه سر اسباب بازی با هم دعوا داریم
خلاصه دیشب هم از اون شبهایی بود که من اصلا دوس نداشتم بگذره و بر خلاف تصور مامان و بابا بچه خوبی بودم و از وقتی که مراسم جشن تولدم شروع شد شروع کردم به دست زدن و خودمم با بقیه تولدت مبارک میخوندم و میگفتم تولدم مبارک و اصلا اصلا اذیت نکردم
اما چون شب بود و نور کافی نبود عکسام جالب نیستن اما از هیچی که بهتره
در ادامه مطلب میتونید ببینید